ღ♥ღ تنهایی ღ♥ღ

عروسک کوکی


 

بیش از اینها، آه، آری

بیش از اینها میتوان خاموش ماند

میتوان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ، بر قالی

در خطی موهوم، بر دیوار

میتوان با پنجه های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران تند میبارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده زیر یک طاقی

گاری فرسوده ای میدان خالی را

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

میتوان بر جای باقی ماند

در کنار پرده، اما کور، اما کر

میتوان فریاد زد

با صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه

دوست میدارم

میتوان با زیرکی تحقیر کرد

هر معمای شگفتی را

میتوان تنها به حل جدولی پرداخت

میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت

پاسخی بیهوده، آری پنج یا شش حرف

میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب

حاصلی پیوسته یکسان داشت

میتوان چشم ترا در پیله ی قهرش

دکمه ی بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت

میتوان چون آب در گودال خود خشکید

میتوان زیبایی یک لحظه را با شرم

مثل یک عکس سیاه مضحک فوری

در ته صندوق مخفی کرد

میتوان در قاب خالی مانده ی یک روز

نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت

میتوان باصورتک ها رخنه ی دیوار را پوشاند

میتوان با نقشهایی پوچ تر آمیخت

میتوان همچون عروسک های کوکی بود

با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید

میتوان در جعبه ای ماهوت

با تنی انباشته از کاه

سالها در لابلای تور و پولک خفت

میتوان با هر فشار هرزه ی دستی

بی سبب فریاد کرد و گفت

آه، من بسیار خوشبختم “           فروغ فرخ زاد

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اگر دروغ رنگ داشت

هر روز شاید

ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست

و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت

عاشقان سکوت شب را ویران می کردند

اگر به راستی خواستن توانستن بود

محال نبود وصال!

و عاشقان که همیشه خواهانند

همیشه می توانستند تنها نباشند

اگر گناه وزن داشت

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد

تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی

و من شاید کمر شکسته ترین بودم

اگر غرور نبود

چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند

و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان

جستجو نمی کردیم

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم

و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم

اگر خواب حقیقت داشت

همیشه خواب بودیم

هیچ رنجی بدون گنج نبود

ولی گنج ها شاید

بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند

دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید

تا دیگران از سر جوانمردی

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند

اما بی گمان صفا و سادگی می مرد

اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود

همه کافر بودند

و زندگی بی ارزش ترین کالا یود

اگر عشق نبود

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم

اگر عشق نبود

اگر کینه نبود

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

اگر خداوند

یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد

من بی گمان

دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا

آن گاه نمی دانم

به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کاش اون لحظه که یکی ازت می پرسه:

"  حالت چطوره؟  "

و تو جواب می دی :"  خوبم  !  "

کسی باشه که محکم بغلت کنه و تو گوشت بگه :" میدونم خوب نیستی... "

 

 

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

                         

 

به من بفهمون کجای سرنوشتم؟

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

             

نویسنده: saeed ׀ تاریخ: دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 88 89 90 91 92 ... 118 صفحه بعد

درباره وبلاگ

در این شهر صدای پای مردمی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند مردمی که صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت می کنند ! در این شهر هر چه تنها تر باشی پیروزتری!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , agasaeed.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM